لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 59
نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر
تأملی کوتاه درباره فلسفه وجودی
عمدتاً فلسفه معاصرغربی را به دوجریان کلان تحلیلی ـ تجربی واروپایی ـ قاره ای تقسیم می کنند . شاید به گزاف نگفته باشیم که بعد از مارکسیسم اگزسیتانیالیزم بیشترین تأثیررا درغرب داشته است . بنیان گذاراین مکتب سورن گرکگورعارف بزرگ دانمارکی است که برای اولین بارخودرا به عنوان فیلسوف وجودی معرفی کرد ! اگرچه اگزسیتانیالیزم به عنوان یک مفهوم ونگرش بیشتروجود داشت .
متفکران این مکتب اصالت را به وجود می دهند نه به آن معنایی که درفلسفه اسلامی تعبیرمی شوددرفلسفه اسلامی برخی فیلسوفان بین ماهیت ووجود اصالت را با وجود می دهند اما دراین جا اصلاً بحث برسراین دو ـ ماهیت ووجود ـ نیست بلکه انسان موجود بی ماهیت قلمداد می شود که پرتاب شدگی از ویژگیهای اساسی او محسوب می گردد این انسان یا به تعبیرهایدگراز این درجستجوی ماهیت خود به سوی آینده می رود واصلاً درصدد طرح ریزی برای آینده است وتلاش می کند ازاین راه حرکت به سوی آینده وساختن ماهیت خویش ـ ماهیت خودرا بسازد که البته این به سادگی میسرنیست بلکه همراه با یک اضطراب وجودی است .
اگزسیتانیالزیم برخلاف مکاتب دیگر یک نظام فلسفی مدرن یا فلسفه سیستماتیک نیست ! اتخاذ موضع مشترک برخی از فیلسوفان چون کرکگور، نیچه ، هایدگر، یاسپوس ، سارترومارسل ، درحوزه معرفتی باعث گردیده تا آنها را دراین جریان فکری قراربگیرند وگرنه هایدگرهستی شناس بود وخودرا از سارترجدا می داشت وسارترنیز زمانی اعلام کردکه باید پذیرفت که ایدئولوژی برترقرن 20 مارکسیسم هست والبته تلاش زیادی درآشتی دادن مارکسیسم واگزستیانیالیزم از خود نشان داد با این که یکی از عوامل شکل گیری این مکتب نقد شدید کرکگوربراصالت جمع وتاریخی نگری مارکس وهگل بودودراواخرعمرهم اعلام کرد یک آنارشیست است !!!
نیچه راهم بیشتربه عنوان پیام آورمرگ باورونهیلیزم می شناسد ویاسپرس نیز از این که اورافیلسوف مکتبی بخوانند فاصله می گرفت .
علاوه برمتفکران که نام آنها ذکرگردیدمی توان ازداستایوسکی ، سیمون دوبوآروکامونیز به عنوان کسانی یادکردکه تفکراگزیستانس را درقالب رمان یا داستان بسط می دادند فلسفه وجودی درمقایسه باسایرمکتب های فلسفی معاصراز تعالی بیشتری برخورداراست وبه قول شریعتی بهترین است ! این فلسفه دررابطه با تعلیم وتربیت وروان شناسی نیز آراعمیق وقابل تأملی داردکه البته با مرگ سارترـ که معروف به غول این مکتب درفرانسه بود وخوداز طریق ترجمه هانری کربن با هایدگرواگزیستانیالیزم آشنا شده ، این مکتب روبه افول رفت علاوه بربی ماهیتی انسان که همراه با اضطراب می باشد واین ناشی از پرتاب اووحرکتش به سوی آینده است ازویژگیهای دیگرانسان که دراین مکتب برآن اشاره شده است می توان به آزادی ، اصالت خود ، اختیارو... اشاره کرد .
چنانچه کرکگوربه نقدشدید مارکس وهگل می پردازدوایده آنان مبنی براین که هویت انسان درپیوستن با جمع ساخته می شود وپس اصالت با جمع است را شدیداً مورد حمله قرارمی دهد وحتی آنان را دروغگوخطاب می کند ازمنظرمتفکران وجودی این مفاهیم باعث رشد معنوی انسان می شود . چنانچه سارترآدمی را درآزادی تعریف می کند وهایدگرمعتقداست هرانسانی خود سرنوشت خویش را به گونه ای که می خواهدرقم می زند با این وجودمتفکران فوق علیرغم داشتن مواضع مشترک گاه باتضادهای فکری هم مواجه هستند ، چنانچه خودسارتربراین اساس متفکران را به دوگروه خداباوروملحدتقسیم می کند .
براین اساس کرکگورومارسل از متفکران خداباوروسارتروبرخی دیگرملحد قلمداد می شوند ودراین میان از هایدگرویاسپرس می توان به متفکران معنوی یاد کردچراکه هایدگربا طرح برخی از مسائل چون توجه انسان به مرگ واهمیت دادن به ندای وجدان انسان را تاحد زیادی به نوعی عرفان نزدیک می کند برخلاف انسان سارتر که محکوم به آزادی ونهایتاً پوچی است . جدازاین هایدگرموجودی اصیل است که متفاوت با سایرموجودات به عنوان یک مسنده معناداردرهستی می زید وبه زمان توجه می کند چنانچه به زعم اودازاین زمان بودگی است .
انسان شناسی هایدگرورای انسان شناسی علمی وفلسفی سوژه یا ابژه نگر است که قابل مقایسه با هیچ انسان شناسی دیگر دردوران مدرن که با رهیافتی سکولاراست نمی باشد لذا می توان به وضوح به توارد بین وفلسفه اوواسلام اشاره کرد . انشاءا... درفرصتی مناسب برتبیین وتحلیل دیدگاههای هایدگردرحوزه های مهم معرفتی خواهیم پرداخت ، چون نقد غرب ، تحلیل ماهیت تکنولوژی انسان شناسی هایدگرو... ، هایدگرمیزان ارزشمندی انسان را دردرک وبرداشت او می دانست. این نوشتاررابا جمله ای از هایدگربه پایان می بریم .
انسان ارباب طبیعت نیست شیان وجود است !!
اگرهایدگربله ! دیگران هم ....
ومن می گویم این ها بزرگترین متفکران عصرما واصلاً مظاهرعالم جدیداندانتقادکرده اند که من با متفکران گزینشی عمل می کنم بااین معنی که هرکس ضدغرب یا مدرنیته باشد را انتخاب به تبیین وتحلیل وبسط دیدگاههای آنان می پردازم ! اگرمدعی کمی اهل مطالعه باشد که هست اما متأسفانه عینک ایدئولوژیکی راهم باید به کناری بزند که نزده ، تأییدمی کند که هایدگرواشپنگلرورنه گنون ومارکس وفروید ودریدامارکوزه ولیوتارو... هرکدام متعلق به یک جریان فکری هستند وهیچ قرابتی هم بین هایدگرواشپنگلریا دریداوهورکایمروجودندارد.
من نمی دانم چرابرخی روشن فکران دینی ما صرفاً سنبلی صحبت می کنندویادرمان رادرمسائل سیاسی می بینند وهنوز درس نگرفته اند که اگرمی شد دست به گزینش زدچراتابه حال ما متجددمأبیم وبرشهرتجدد واردنشده ایم وچراخودغرب بدرابه کنارنمی گذاردواصلاً چه کسی وچطورمی تواند دست به گزینش بزند وچه معیاری برای خوب وبدوتشخیص این ها از هم دارد؟ چنانچه مدعی جامعه مدنی رامطلوب نظرخودمی داند ونگارنده معتقداست که جامعه مدنی از ابعاد مختلف به نقد کشیده شده وتاریخ مصرف آن تمام شده ، نقدی که مارکسیست ها وسوسیالیست ها برجامعه مدنی واردکردندودراین موردمی توان برنقدهای دیگران چون خود لیبرال ها ، پست مدرن ها ، اسلامیست ها و... اشاره نمودبرفرض قبول آن هم آیا این پذیرش مارادرنظام جهانی برعقب نمی اندازد که پس از دویست سال تازه از جامعه مدنی وقبول آن صحبت کنیم ؟ حقیقت رااگربخواهید من اصلاً درصدد جواب گویی نبوده ام وتصورمی کنم هرهایی را با هوی جواب نمی دهند . اما وقتی می بینیم عده ای خودرا اهل علم وفلسفه می دانند ومنتقد وعالم قلمداد می کنند ومدعی تساهل وتسامح ، جامعه مدنی ، آزادی حقوق ؟؟ ، دموکراسی ، پلورالیزم و... هستند واز دیگرسواز هیچ هتاکی وبرچسب زدن ویا دخالت درزندگی خصوصی متفکران وبزرگ نمایی اشتباهات احتمالی آنان فروگذارنیستند فکرکردم نباید سکوت کنم وباید بنویسم حال که این جوراست دیگران هم می توانند از اشتباهات تاریخی بعضی یادکنندچنانچه که اگر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت
چکیده
در میان فیلسوفان غربی، کسانی که به جاودانگی انسان معتقدند در حوزه عقل نظری به استدلال و اقامه براهین عقلی پرداخته اند ولی هیوم بر خلاف آنان معتقد بود که اینگونه قضایا، تحلیلی بوده و ارزش معرفتی ندارند و کانت نخستین بار با توجه به مبانی فلسفی خاص خود در مقابل همه این نظریات ایستاد و ثابت کرد که اموری همچون جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان اثبات ندارد و همانطور که می توان گزاره هایی برای اثبات این امور بیان کرد همچنین می توان گزاره هایی نیز در رد این موارد اقامه نمود. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد می باشند. عقل نظری هیچ راهی برای شناخت چنین اموری ندارد و آنها را باید به حوزه عقل عملی راند، چرا که تنها ضامن الزام آور در امور اخلاقی، پاداش ها وکیفرهای اخروی هستند و در سایه زندگی پس از مرگ و حیات جاودانه است که پاداش و کیفر اخروی توسط خداوند معنا پیدا می کند.
فلاسفه بعد از کانت به شدت تحت تأثیر او قرار گرفتند. به گونه ای که حتی هایدگر که از فیلسوفان اگزیستانسیالیست است با وجود بحث پیرامون مرگ، به طور صریح از جاودانگی و بقای نفس سخنی به میان نیاورده است و باور او به جاودانگی نفس را فقط از مضمون اندیشه ها و سخنان وی می توان یافت.
واژگان کلیدی
جاودانگی، عقل نظری، عقل عملی، ارزشهای اخلاقی، پاداش و کیفر اخروی
از آنجا که بشر ذاتاً از عدم و نابودی گریزان است و به بقا و جاودانگی گرایش دارد، موضوع جاودانگی انسان، همواره فکر اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. درباره جاودانگی انسان تا کنون تفسیرهای متفاوتی ارائه شده است ولی بدون تردید بهترین و کاملترین تبیین را وحی الهی ارائه می کند. قرآن کریم و کتاب مقدس در موارد متعددی به مسأله زندگی پس از مرگ انسان پرداخته اند که در اینجا نمونه ای از این آیات و سخنان را می بینیم:
«از این زمین شما را آفریده ایم و به آن شما را بازمی گردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون می آوریم» (قرآن کریم، طه / 55)
«تمام مردگان رستاخیز خواهند کرد. آنانی که نیکو کردند برای رستاخیز حیات و آنانی که بدی کردند برای رستاخیز محکومیت» (کتاب مقدس، انجیل یوحنا، 29/5)
در کنار وحی آسمانی فلاسفه نیز در صدد اثبات جاودانگی انسان بوده اند. گر چه برخی از آنان مرگ را برابر فنا و نابودی او می دانند، ولی جاودانگی انسان از طریق دلایل عقلی فراوانی قابل اثبات می باشد و ما نمونه این براهین را در کتب فلسفی ابن سینا و ملاصدرا می یابیم.
اولین بحثهای فلسفی در مورد جاودانگی را در سخنان فیلسوفان یونان باستان می توان مشاهده کرد که این بحثها جنبه نظری داشته و در حوزه عقل نظری به آن پرداخته می شده است و این روش از فیلسوفان غربی تا عصر کانت نیز ادامه یافته است. کانت نخستین کسی بود که در مقابل همه این استدلالات ایستادگی کرد و به نحو مستدل تلاش کرد که ثابت کند اموری همچون اثبات وجود خدا و اثبات جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان پذیر نیست و به همان نسبت که می توان گزاره هایی بر اثبات این امور اقامه نمود، می توان گزاره هایی بر رد این امور اقامه کرد. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد و نقض می باشند، لذا هر گونه تلاش جهت اقامه برهان بر له یا علیه این امور بیهوده است.
جاودانگی نزد فیلسوفان پیش از کانت
فیلسوفان یونان باستان
ولی فیلسوفان پیش از کانت به بحثهای نظری پیرامون این امور پرداخته اند. اولین اندیشه فلسفی در یونان باستان به هراکلیتوس بر می گردد. وی معتقد است که مرگ واقعیتی نیست که بتواند از حیات یا وجود جدا شود. نه زندگی مطلق است و نه مرگ. مفهوم مرگ امری نسبی است که فقط تغییر احوال می باشد و نه کون و فساد آن. نه ابدان و نه نفوس ما، حتی لحظه ای امر واحدی نیستند، آنها مداوماً در معرض تغییر و تبدل قطعی اند. چرا که نمی توان در یک رودخانه دو بار قدم گذاشت. رودخانه در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته است، صورت خود را حفظ می کند. (کاپلستون، 1368، ج 1، ص 51)
هراکلیتوس مرگ را فنا نمی داند بلکه آنرا مرحله ای از زندگی می داند. فیلسوف معاصر هایدگر، نیز همین سخنان را در مورد مرگ و جاودانگی بیان کرده است و از اندیشه هراکلیتوس متأثر شده است.
افلاطون
افلاطون می گوید: «طبیعت هر موجود فانی همواره در این تلاش است که جاویدان بماند و بدین مقصود از راه توالد و تناسل می تواند رسید. بدین سان که همیشه موجودی تازه و جوان بجای موجود پیر بگذارد. چنانکه می دانی ما هر موجود زنده را از کودکی تا پیری همواره همان می شماریم و به یک نام می خوانیم، در حالی که در هیچ آن همان نیست که آنی پیشتر بود، بلکه پیوسته در تغییر و تحول است و مو و گوشت و استخوان و خون و خلاصه تمام تنش دائماً دگرگون می گردد. و این دگرگونی خاص تن نیست، بلکه روح نیز همواره دستخوش آن است.» (افلاطون، 1357، ص 260) در اینجا هم هراکلیتوس و هم افلاطون، به تغییر یا فقدان هویت رودخانه اشاره می نمایند، در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته و صورت خود را حفظ می کند. هویت رودخانه ثابت باقی می ماند، نه تنها علی رغم این امر که آبهای آن به نحو مداوم در حال تغیر است، بلکه دقیقاً به این دلیل که آنها در حال تغیر و تبدل هستند.
فرقی که میان دو کلمه «علی رغم» و «به دلیل آنکه» است، اساسی می باشد. در مورد اول («علی رغم») ما با وضعی مواجه می شویم که در آن تغیر و تبدل به عنوان امر وهمی اعتبار شده و از این جهت رودخانه را – به نحو ذاتی و اساسی – تحت تأثیر قرار نمی دهد.
در مورد دوم («به دلیل اینکه») نفس تغیر و تبدل به عنوان ذات رودخانه تلقی می شود. تغییر و تبدل فی نفسه رودخانه را آنچنان که هست، می سازد. رودخانه هست از این جهت که تغییر می کند. طبق نظر هراکلیتوس، هویت طرح و نظام که «رودخانه» تمثیل آن است هم در مورد طبیعت به نحو کلی و هم در مورد انسان، صادق است و لذا برای انسان هنگام مرگ با حالت پیش از آن تفاوت زیادی ندارد؛ چرا که ما همیشه در تجربه خود با نوعی مرگ دائم و زندگی مستمر آشنا هستیم.
از سخنان هراکلیتوس بر می آید که جاوانگی امری مسلم است و مرگ چیزی جز تغیر نیست ولی افلاطون علاوه بر این جاودانی را مفهومی بسیار متعالی تر می داند و این از سخنان او در پاسخ به کریتون بدست می آید که پرسید: «اکنون بگو تو را چگونه به خاک بسپاریم؟ گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم. هر گونه می خواهید به خاک بسپارید. آنگاه لبخندی سرشار از وقار زد و در حالی که به ما می نگریست گفت: دوستان من، نمی توانم کریتون را متقاعد سازم که سقراطی که با شما سخن می گوید و وصیت می کند واقعاً منم. او می پندارد من آن نعشی هستم که به زودی پیش چشم خواهد داشت و می خواهد بداند که مرا چگونه باید به خاک سپرد. اندکی پیش به تفصیل در این باره سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 2 صفحه
قسمتی از متن .doc :
PHILOSOPHY OF MIND by G.W.F. Hegel
(Part Three of the Encyclopaedia of the Philosophical Sciences)
William Wallace translation
The knowledge of Mind is the highest and hardest, just because it is the most 'concrete' of sciences. The significance of that 'absolute' commandment, Know thyself - whether we look at it in itself or under the historical circumstances of its first utterance - is not to promote mere self-knowledge in respect of the particular capacities, character, propensities, and foibles of the single self. The knowledge it commands means that of man's genuine reality - of what is essentially and ultimately true and real - of mind as the true and essential being. Equally little is it the purport of mental philosophy to teach what is called knowledge of men - the knowledge whose aim is to detect the peculiarities, passions, and foibles of other men, and lay bare what are called the recesses of the human heart. Information of this kind is, for one thing, meaningless, unless on the assumption that we know the universal - man as man, and, that always must be, as mind. And for another, being only engaged with
casual, insignificant, and untrue aspects of mental life, it fails to reach the underlying essence of them all - the mind itself.
§ 378 Pneumatology, or, as it was also called, Rational Psychology, has been already alluded to in the Introduction to the Logic as an abstract and generalizing metaphysic of the subject. Empirical (or inductive) psychology, on the other hand, deals with the 'concrete' mind: and, after the revival of the sciences, when observation and experience had been made the distinctive methods for the study of concrete reality, such psychology was worked on the same lines as other sciences. In this way it came about that the metaphysical theory was kept outside the inductive science, and so prevented from getting any concrete embodiment or detail: whilst at the same time the inductive science clung to the conventional common-sense metaphysics with its analysis into forces, various activities, etc., and rejected any attempt at a 'speculative' treatment.
The books of Aristotle on the Soul, along with his discussions on its special aspects and states, are for this reason still by far the most admirable, perhaps even the sole, work of philosophical value on this topic. The main aim of a philosophy of mind can only be to reintroduce unity of idea and principle into the theory of mind, and so reinterpret the lesson of those Aristotelian books.
§ 379 Even our own sense of the mind's living unity naturally protests against any attempt to break it up into different faculties, forces, or, what comes to the same thing, activities, conceived as independent of each other. But the craving for a comprehension of the unity is still further stimulated, as we soon come across distinctions between mental freedom and mental determinism, antitheses between free psychic agency and the corporeity that lies external to it, whilst we equally note the intimate interdependence of the one upon the other. In modern times especially the phenomena of animal magnetism have given, even in experience, a lively and visible confirmation of the underlying unity of soul, and of the power of its 'ideality'. Before these facts, the rigid distinctions of practical common sense are struck with confusion; and the necessity of a 'speculative' examination with a view to the removal of difficulties is more directly forced upon the student.
§ 380 The 'concrete' nature of mind involves for the observer the peculiar difficulty that the several grades and special types which develop its intelligible unity in detail are not left standing as so many separate existences confronting its more advanced aspects. It is otherwise in external nature. There, matter and movement, for example, have a manifestation all their own - it is the solar system; and similarly the differentiae of sense-perception have a sort of earlier existence in the properties of bodies, and still more independently in the four elements. The species and grades of mental evolution, on the contrary, lose their separate existence and become factors, states, and features in the higher grades of development. As a consequence of this, a lower and more abstract aspect of mind betrays the presence in it, even to experience, of a higher grade. Under the guise of sensation, for example, we may find the very highest mental life as its modification or its embodiment. And so sensation, which is but a mere form and vehicle, may to the superficial glance seem to be the proper seat and, as it were, the source of those moral and religious principles with which it is charged; and the moral and religious principles thus modified may seem to call for treatment as species of sensation. But at the same time, when lower grades of mental life are under examination, it becomes necessary, if we desire to point to actual cases of them in experience, to direct attention to more advanced grades for which they are mere forms. In this way subjects will be treated of by anticipation which properly belong to later stages of development (e.g. in dealing with natural awaking from sleep we speak by anticipation of consciousness, or in dealing with mental derangement we must speak of intellect).
What Mind (or Spirit) is
§ 381 From our point of view mind has for its presupposition Nature, of which it is the truth, and for that reason its absolute prius. In this its truth Nature is vanished, and mind has resulted as the 'Idea' entered on possession of itself. Here the subject and object of the Idea are one - either is the intelligent unity, the notion. This identity is absolute negativity - for whereas in Nature the intelligent unity has its objectivity perfect but externalized, this self-externalization has been nullified and the unity in that way been made one and the same with itself. Thus at the same time it is this identity only so far as it is a return out of nature.
§ 382 For this reason the essential, but formally essential, feature of mind is Liberty: i.e. it is the notion's absolute negativity or self-identity. Considered as this formal aspect, it may withdraw itself from everything external and from its own externality, its very existence; it can thus submit to infinite pain, the negation of its individual immediacy: in other words, it can keep itself affirmative in this negativity and possess its own identity. All this is possible so long as it is considered in its abstract selfcontaineduniversality.
§ 383 This universality is also its determinate sphere of being. Having a being of its own, the universal
is self-particularizing, whilst it still remains self-identical. Hence the special mode of mental being is 'manifestation'. The spirit is not some one mode or meaning which finds utterance or externality only in a form distinct from itself: it does not manifest or reveal something, but its very mode and meaning is this revelation. And thus in its mere possibility mind is at the same moment an infinite, 'absolute', actuality.
§ 384 Revelation, taken to mean the revelation of the abstract Idea, is an unmediated transition to Nature which comes to be. As mind is free, its manifestation is to set forth Nature as its world; but because it is reflection, it, in thus setting forth its world, at the same time presupposes the world as a nature independently existing. In the intellectual sphere to reveal is thus to create a world as its being - a being in which the mind procures the affirmation and truth of its freedom.
The Absolute is Mind (Spirit) - this is the supreme definition of the Absolute. To find this definition and to grasp its meaning and burden was, we may say, the ultimate purpose of all education and all philosophy: it was the point to which turned the impulse of all religion and science: and it is this impulse that must explain the history of the world. The word 'Mind' (Spirit) - and some glimpse of its meaning - was found at an early period: and the spirituality of God is the lesson of Christianity.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
فلسفه برای کودکان از تفکر منطقی تا تجارب فلسفی
چکیده
روی آورد رایج در فلسفه برای کودکان، افزایش مهارت تفکر انتقادی و اثربخش کودکان را وجهة همت خود میداند. مقاله حاضر با به چالش گرفتن مفهوم فلسفه در این روی آورد از فلسفه برای کودکان، جهتگیری تلفیقی را برای آن پیشنهاد میکند. تسهیل تجارب فلسفی کودکان و ایجاد زمینة مساعد برای مواجهة آنان با رازها و نیازهای وجودی در تلفیق با افزایش مهارت تفکر منطقی، فلسفه برای کودکان را به اثر بخشی نزدیک و اطلاق فلسفه بر آنرا حقیقی میکند. تدوین الگوهای آموزشی در فلسفه برای کودکان با چنین رهیافت تلفیقی محتاج مطالعات میانرشتهای است.
کلید واژهها: فلسفه برای کودکان، تجارب فلسفی، رازها و نیازهای وجودی، لیپمن، کی یرکه گارد.
* * *
1) طرح مسئله
فلسفه برای کودکان [1] گرایش نوپایی است که در دهه هفتم سدة بیستم میلادی ظهور کرد و در سی و پنج سال اخیر مورد اقبال عام قرار گرفت و بسط و توسعه فراوان یافت. رایجترین روی آورد در فلسفه برای کودکان، رهیافت لیپمن است. متیولیپمن [2] را مؤسس فلسفه برای کودکان دانستهاند. روی آورد وی امروزه با سبکها، ابزارها و برنامههای متنوعی بکار می رود (بعنوان نمونه، مقایسه دو سبک لیپمن و برنی فیر [3] را مراجعه کنید به: امی و قراملکی، 1384، ص 9-22).
اگر چه برنامههای آموزشی در فلسفه برای کودکان رواج دارند اما هنوز در عرصه پژوهش مسائل فراوانی وجود دارند که محتاج مطالعات نظاممند میباشد. یکی از مهمترین مسائل، در این میان، پرسش از هویت معرفتی آن است. این مسئله، نسبت فلسفه برای کودکان را با سایر گرایشهای فلسفی و نیز دیگر گسترههای مورد آموزش کودکان روشن میسازد. همچنین بحث از اضلاع معرفتی فلسفه برای کودکان (یعنی بیان مبانی، اصول، قواعد، زبان، روش و غایت آن) در گرو تعریف و بیان چیستی آن است.
در تحلیل هویت معرفتی فلسفه برای کودکان میتوان از تمایز و یا نسبت آن با فلسفه، منطق و روش تحقیق پرسید. آیا فلسفه برای کودکان هویتاً فلسفه است یا منطق یا روش تحقیق؟ جهتگیری عمده فلسفه برای کودکان چیست؟ اگر بخواهیم فلسفه برای کودکان را بطریق بیان هدف و تعریف غایی، بشناسانیم، آنرا چگونه میتوان تعریف کرد؟
جهتگیری عمدة فلسفه برای کودکان در روی آورد رایج آن (یعنی رهیافت لیپمن و پیروانش)، افزایش مهارت تفکر منطقی است. تحقیق حاضر با به چالش خواندن این روی آورد، نشان میدهد که حصر توجه به تفکر منطقی در فلسفه برای کودکان موجب تحویل نگری (تحویل فلسفه به منطق) است. در این مقاله علاوه بر نقد روی آورد لیپمن، الگویی پیشنهاد میشود که میتواند رخنة تحویلی نگری آنرا رفع کند و فراتر از افزایش مهارت تفکر منطقی کودکان، تسهیل تجارب فلسفی آنان را نیز بمنزله یکی از اهداف مهم فلسفه برای کودکان، وجهة همت خود سازد.
این هدف، فلسفه بودنِ فلسفه برای کودکان را بیشتر از الگوی لیپمن آشکار میسازد و در نهایت به مفهومسازی نوین و کاملتری از فلسفه برای کودکان میانجامد.
2) فلسفه برای کودکان بمنزلة تفکر منطقی
2-1) روی آورد لیپمن . برغم تأکید لیپمن بر اینکه روی آورد وی در فلسفه برای کودکان، حقیقتاً فلسفه است، بدلایل فراوان میتوان آنرا برنامهای برای افزایش مهارت تفکر منطقی (تفکر انتقادی و خلاق) خواند. به برخی از این دلایل اشاره میکنیم.
یک) برنامة لیپمن در اساس نهضتی در آموزش و پرورش کودکان بوده است. در این برنامه دانش آموزان بجای بخاطر سپردن نتایج مطالعات دیگران، سوق داده میشوند تا خود در فرایند پژوهش به علم دست یابند. پژوهش، فرایند پردازش اطلاعات [4]
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 28
فلسفه برای کودکان از تفکر منطقی تا تجارب فلسفی
چکیده
روی آورد رایج در فلسفه برای کودکان، افزایش مهارت تفکر انتقادی و اثربخش کودکان را وجهة همت خود میداند. مقاله حاضر با به چالش گرفتن مفهوم فلسفه در این روی آورد از فلسفه برای کودکان، جهتگیری تلفیقی را برای آن پیشنهاد میکند. تسهیل تجارب فلسفی کودکان و ایجاد زمینة مساعد برای مواجهة آنان با رازها و نیازهای وجودی در تلفیق با افزایش مهارت تفکر منطقی، فلسفه برای کودکان را به اثر بخشی نزدیک و اطلاق فلسفه بر آنرا حقیقی میکند. تدوین الگوهای آموزشی در فلسفه برای کودکان با چنین رهیافت تلفیقی محتاج مطالعات میانرشتهای است.
کلید واژهها: فلسفه برای کودکان، تجارب فلسفی، رازها و نیازهای وجودی، لیپمن، کی یرکه گارد.
* * *
1) طرح مسئله
فلسفه برای کودکان [1] گرایش نوپایی است که در دهه هفتم سدة بیستم میلادی ظهور کرد و در سی و پنج سال اخیر مورد اقبال عام قرار گرفت و بسط و توسعه فراوان یافت. رایجترین روی آورد در فلسفه برای کودکان، رهیافت لیپمن است. متیولیپمن [2] را مؤسس فلسفه برای کودکان دانستهاند. روی آورد وی امروزه با سبکها، ابزارها و برنامههای متنوعی بکار می رود (بعنوان نمونه، مقایسه دو سبک لیپمن و برنی فیر [3] را مراجعه کنید به: امی و قراملکی، 1384، ص 9-22).
اگر چه برنامههای آموزشی در فلسفه برای کودکان رواج دارند اما هنوز در عرصه پژوهش مسائل فراوانی وجود دارند که محتاج مطالعات نظاممند میباشد. یکی از مهمترین مسائل، در این میان، پرسش از هویت معرفتی آن است. این مسئله، نسبت فلسفه برای کودکان را با سایر گرایشهای فلسفی و نیز دیگر گسترههای مورد آموزش کودکان روشن میسازد. همچنین بحث از اضلاع معرفتی فلسفه برای کودکان (یعنی بیان مبانی، اصول، قواعد، زبان، روش و غایت آن) در گرو تعریف و بیان چیستی آن است.
در تحلیل هویت معرفتی فلسفه برای کودکان میتوان از تمایز و یا نسبت آن با فلسفه، منطق و روش تحقیق پرسید. آیا فلسفه برای کودکان هویتاً فلسفه است یا منطق یا روش تحقیق؟ جهتگیری عمده فلسفه برای کودکان چیست؟ اگر بخواهیم فلسفه برای کودکان را بطریق بیان هدف و تعریف غایی، بشناسانیم، آنرا چگونه میتوان تعریف کرد؟
جهتگیری عمدة فلسفه برای کودکان در روی آورد رایج آن (یعنی رهیافت لیپمن و پیروانش)، افزایش مهارت تفکر منطقی است. تحقیق حاضر با به چالش خواندن این روی آورد، نشان میدهد که حصر توجه به تفکر منطقی در فلسفه برای کودکان موجب تحویل نگری (تحویل فلسفه به منطق) است. در این مقاله علاوه بر نقد روی آورد لیپمن، الگویی پیشنهاد میشود که میتواند رخنة تحویلی نگری آنرا رفع کند و فراتر از افزایش مهارت تفکر منطقی کودکان، تسهیل تجارب فلسفی آنان را نیز بمنزله یکی از اهداف مهم فلسفه برای کودکان، وجهة همت خود سازد.
این هدف، فلسفه بودنِ فلسفه برای کودکان را بیشتر از الگوی لیپمن آشکار میسازد و در نهایت به مفهومسازی نوین و کاملتری از فلسفه برای کودکان میانجامد.
2) فلسفه برای کودکان بمنزلة تفکر منطقی
2-1) روی آورد لیپمن . برغم تأکید لیپمن بر اینکه روی آورد وی در فلسفه برای کودکان، حقیقتاً فلسفه است، بدلایل فراوان میتوان آنرا برنامهای برای افزایش مهارت تفکر منطقی (تفکر انتقادی و خلاق) خواند. به برخی از این دلایل اشاره میکنیم.
یک) برنامة لیپمن در اساس نهضتی در آموزش و پرورش کودکان بوده است. در این برنامه دانش آموزان بجای بخاطر سپردن نتایج مطالعات دیگران، سوق داده میشوند تا خود در فرایند پژوهش به علم دست یابند. پژوهش، فرایند پردازش اطلاعات [4]