لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 49
شناسایی دلایل و کنترل آن
پوسیدگی منشاءهای بسیاری دارد و روشهای بیشتری برای کند کردن روند آن وجود دارد. این بخش به قسمتهای مختلف صنعت می پردازد و مشکلات فرسایش/ پوسیدگی رایج و برخی از راه حل ها را مورد شناسایی قرار میدهد.
ساختمانهای ساحلی- تجهیزات سطحی، ساده ترین راه حل قرار دادن عایق روی فلز مورد نظر است. تأسیسات ساحلی اغلب با آستر غنی از روی رنگ می شوند که این کار نه تنها یک مانع فیزیکی ایجاد میکند، بلکه به عنوان یک آنود قربانی مورد نفوذ قرار می گیرد.
ساختمانهای ساحلی از راههای دیگر هم حفاظت می شوند. منطقة بالای داغ مد/ خط کشند، که آن را منطقة Splash می نامند، مرتباً بیرون و درون آب است. شدیدترین فرسایش/پوسیدگی در این قسمت ایجاد می شود. امواجه هرگونه پوشش محافظ را مکرراً از بین می برند و اکسیژن و آب فراوانی در این حوزه وجود دارد.
شیوه های متداول کنترل پوسیدگی/ فرسایش در این منطقه شامل استفاده از پوش های بیشتر و همچنین افزایش ضخامت فلزات برای جبران آسیب بالای آن است.
بخشی از ساختمانی که در منطقة مد قرار دارد دچار فرسایش/پوسیدگی کمتری نسبت به منطقة Splash می شود و می تواند از سیستم محافظ کاتودی در مد زیاد بهره مند شود. محافظ کاتودی از طریق تبدیل حوزه های آنودی به کاتودها عمل میکند. در این روش جریانی مخالف را برای بی اثر کردن جریان پوسیدگی/فرسایش به کار می گریم. این جریان را می توان از طریق یک منبع DC خارجی- محافظت کاتدی تأثیرگذار و یا از طریق آنودهای قربانی ایجاد کرد.
سایر قسمتهای ساختمان- که کمتر در معرض فرسایش/خوردگی با آب دریا است- از طریق محافظت کاتدی حفظ می شود. اگرچه سحت پوستان و علف های دریایی چسبیده به قسمتهای غوطه ور در آب وزن آن قسمتها را افزایش میدهد که احتمال فرسایش بیشتر این قسمتها را فراهم می آورد. این مکانیزم زمانی اتفاق می افتاد که مجموع تأثیرات ترک ها یا سوراخ ها، پوسیدگی و فشار شکاف ها را تشدید کرده و افزایش میدهد تا به سقوط بنا منتهی شود. اگرچه یک لایه پوشش از رسیدن اکسیژن به فلز جلوگیری کرده و فرسایش را کاهش میدهد.
سایر اشکال فشارهای ساختاری نیز مهم هستند. فشار چرخشی با تناوب کم- که ناشی از عواملی چون امواج، جزر و مد و operating load است- می تواند منجر به فرسایش/ایجاد پوسیدگی در شکاف های باز شود. در نتیجه الگوسازی و در نظر گرفتن این فشارها در جلوگیری از فرسایش نقش بسیار مهمی ایفا میکند.
ته یک سکوی حفاری بلند یا یک سکوی تولید نفت در بستر دریا فرو می رود و توسط سولفید هیدروژن تولید شده از طریق سولفات کاهش دهندة باکتری (SRB) آسیب میبیند. اگرچه حفاظت کاتدی هم این بخش از سازه را حفظ و نگهداری میکند. به دلیل کاهش اکسیژن جریان حفاظت مورد نیاز برای بقیة قسمتهای سکوی حفاری کمتر خواهد بود.
فرسایش لولة حفاری- هنگام حفاری یک چاه نه تنها به سازة سکوی حفاری فشار وارد می شود، بلکه تجهیزات حفاری هم تحت فشار قرار می
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 25 صفحه
قسمتی از متن .doc :
دلایل بر لزوم معاد
"الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا"در این جمله معاد را خاطر نشان مىسازد، همچنانکه جمله قبلى مبدا را تذکر مىداد، وجمله"وعد الله حقا"از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مىباشد، و معناى جمله: "وعده الله وعدا حقا"است، یعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق.
کلمه"حق"عبارت است از چیزى که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آنواقعیتباشد.بنا بر این، خبر و یا به عبارتى وعدهاى که خداى تعالى مىدهد به اینکه معادى درپیش استحق بودنش به این معنا است که خلقت الهى به نحوى صورت گرفته که جز بابرگشتن موجودات به سوى او تام و کامل نمىشود، و از جمله موجودات یکى هم نوع بشر استکه باید به سوى خداى تعالى برگردد.و این مانند سنگى است که از آسمان به طرف زمینحرکت مىکند که با حرکتخود وعده سقوط بر زمین را مىدهد، چون حرکتش سنخهاى استکه جز با نزدیک شدن تدریجى به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمین تمامنمىشود، اشیاء عالم نیز چنیناند، حرکتشان نهایتى دارد و آن برگشتبه خداى تعالى است، به همان مبدئى که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساختهمىفرماید: " یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه" (1) دقت فرمائید.
"انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."این جمله، جمله"الیه مرجعکم جمیعا"را تاکید، و معناى اجمالى رجوع و معاد را کهاین جمله متضمن آن است تفصیل و شرح مىدهد.
ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى که قرآنهمواره به آن دو حجتبر اثبات معاد استدلال مىکند اشاره نماید.حجت اول را جمله: "انهیبدؤا الخلق ثم یعیده"متضمن است، به این بیان که یکى از سنتهاى جارى خداى سبحاناین است که هستى را به هر چیزى که مىآفریند افاضه مىکند، و این افاضه خود را به رحمتشآنقدر ادامه مىدهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیتبرسد، در این مدت آن موجود بهرحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مىکند و از آن رحمتبرخوردار مىگردد، و اینبرخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معین.
بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید اینرسیدن به نقطه نهائى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدنرحمت الهىایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات، قدرت، علم و سایر آثاروجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمىپذیرد.پس، رسیدن به نقطه نهائىاجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود.آرى، آنچه خداى تعالىافاضه مىکند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست.
پس، اینکه مىبینیم فلان موجود از بین مىرود و اجلش بسر مىآید، این سرآمدن اجلآنطور که ما مىپنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالىاست، به همان جائى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا استباقى است، پس اینموجود نیز باقى است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیستشدن مىباشد در واقع بسط رحمتخداى تعالى و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.
و حجت دوم را جمله"لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."متضمناست، به این بیان که عدل و قسط الهى - که یکى از صفات فعل او است - اجازه نمىدهد کهدر درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوعنموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفرورزیده یک جور معامله کند.این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحتسیطره اسباب و عللطبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مىرسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرتهم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس، جز این باقى نمىماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى اوبر مىگردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بد کار را سزاىبد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مىبرند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مىشوند.
بنابر این، تکیه این حجتبر دو چیز است، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمانو عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگرى بر کلمه"بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.وجمله"لیجزى"بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده مىشود متعلق استبه جمله"الیه مرجعکمجمیعا".
البته این احتمال هم هست که جمله: "لیجزى..."متعلق باشد به جمله"ثم یعیده"، که در این صورت، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنى جنبه فرقگذارى بین دو طائفه و بیان عدلالهى را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومى است اشاره خواهدداشت.و از جهت لفظ آیه، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است.
"هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا..."کلمه"ضیاء"بطورى که گفته شده - مصدر استبراى"ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء"
همانطور که کلمه"عیاذ"مصدر استبراى"عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا".و اى بسا که جمع باشدبراى کلمه"ضوء"، همانطور که کلمه"سیاط"جمع استبراى"سوط"و این عبارت چیزىدر تقدیر دارد که مضاف کلمه"ضیاء"است، و تقدیر آن"جعل الشمس ذات
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 31 صفحه
قسمتی از متن .doc :
دلایل لزوم نبوت
خداوند حکیم انسانهاى والایى را براى هدایت و راهنمایى بشر برانگیخته و آنان را حامل پیام خویش براى افراد بشر قرار داده است. اینان، همان پیامبران و رسولانند که واسطه جریان فیض هدایت از سوى خداوند به بندگان مىباشند، و این فیض از نخستین روزى که بشر شایستگى بهرهگیرى از آن را یافته، از جانب خدا نازل گردیده و تا عصر پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم نیز ادامه داشته است.باید دانست آیین هر پیامبرى نسبتبه زمان و امتخود کاملترین آیین بوده است، و اگر این فیض الهى مستمر نبود بشر به حد کمال نمىرسید.
از آنجا که خلقت انسان، فعل خداى «حکیم» است طبعا آفرینش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اینکه در وجود انسان علاوه بر غرایز که با حیوان مشترک است،عقل و خرد نیز هستباید غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف دیگر، عقل و خرد انسان هرچند در پیمودن راه تکامل او مؤثر و لازم است، اما کافى نیست، و اگر در هدایت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه کمال را به طور کامل نخواهد شناخت. براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد یکى از مهمترین مسائل فکرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از کجا آمده، چرا آمده، و به کجا خواهد رفت؟ ولى عقل و خرد به تنهایى از عهده تبیین کامل این مسائل بر نمىآید. گواه روشن این امر آن است که،با همه ترقى که بشر معاصر در علم و دانش کرده است،هنوز بخش عظیمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسایى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نیست، بلکه وى در بسیارى از مسائل حیاتى نیز نتوانسته است طریق استوارى را برگزیند. دیدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغیره نشانه نارسایى وى از درک صحیح این مسائل مىباشد، و به همین علت است که مىبینیم مکتبهاى متعارض پدید آمده است.
با توجه به نکته فوق، عقل صحیح حکم مىکند که به مقتضاى حکمت الهى باید مربیان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحیح زندگى را به بشر بیاموزند.
کسانى که تصور مىکنند هدایتهاى عقلى مىتواند جایگزین هدایتهاى آسمانى شود باید به دو مطلب توجه کنند:
1. خرد و دانش بشر در شناخت کامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آینده سیر وجودى او ناقص و نارساست،در حالیکه آفریننده بشر به حکم اینکه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او کاملا آگاه است.ودر قرآن به این دلیل اشاره کرده مىفرماید:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقیق وآگاه. یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر›› (ملک/14): آیا آنکس که آفریده است (به آفریده خود) علم
2. انسان به مقتضاى غریزه حب ذات، آگاهانه یا ناخودآگاه، پیوسته به دنبال منفعتجوییهاى شخصى است و در برنامهریزى نمىتواند از دایره منافع فردى و گروهى به طور کامل صرفنظر کند. طبعا برنامههاى بشرى از جامعیت کامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پیامبران چون از جانب خداوند است از چنین نقصانى منزه است.
با توجه به این دو نکته باید گفت که بشر هیچگاه از هدایتهاى الهى و برنامههاى پیامبران بىنیاز نبوده و نخواهد بود.
قرآن و اهداف نبوت
در اصل گذشته از طریق داورى خرد با لزوم بعثت پیامبران الهى آشنا شدیم. اکنون لزوم نبوت را با توجه به اهداف آن از دیدگاه قرآن کریم و روایات بررسى مىکنیم. هرچند نگرش قرآنى به این مسئله نیز یک نوع تحلیل عقلانى است.
قرآن هدف از بعثت پیامبران را امور زیر دانسته است:
1. استحکام مبانى توحید و مبارزه با هر نوع انحراف در این زمینه. چنانکه مىفرماید:‹‹و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت›› (نحل/36):در میان هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا آنان خدا را پرستش کنند و از پرستش مظاهر طغیان، بپرهیزند.بدین منظور پیامبران الهى پیوسته با مشرکان درگیر بوده و در این راه رنجهاى بزرگى را متحمل شدهاند.
امیرمؤمنان درباره هدف بعثت پیامبران مىفرماید:«و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا، و یوحدوه بالالوهیة بعد ما عندوا» (1) : پیامبران را برانگیخت تا بندگان وى آنچه را که درباره توحید و صفات خدا نمىدانند فراگیرند، و به ربوبیت و پروردگارى و یگانگى او بعد از انکار و عناد، ایمان بیاورند.
2. آشنا کردن مردم با معارف و پیامهاى الهى و راه و روش تزکیه. چنانکه مىفرماید:
‹‹هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة›› (جمعه/2): او کسى است که در میان امیین پیامبرى را برانگیخت تا آیات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذایل اخلاقى پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد.
3. برپا داشتن قسط در جامعه بشرى. چنانکه مىفرماید: ‹‹لقدارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط›› (حدید/25): ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قسط را به پا دارند. مسلما برپا داشتن قسط در گرو این است که انسانها عدالت را در ابعاد و زمینههاى مختلف بشناسند، و از طریق حکومت الهى آن را تحقق بخشند.
4. داورى در موارد اختلاف. چنانکه مىفرماید:‹‹کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه›› (بقره/213): مردم یک دسته بیش نبودند ( تا اینکه در میان آنان اختلاف پدید آمد)، سپس خدا پیامبران را، نوید بخش و بیم دهنده، بر انگیخت و همراه آنان کتاب را فرو فرستاد تا بین مردم در آنچه اختلاف کردهاند داورى کند.
بدیهى است اختلافات مردم منحصر به عقاید نبوده، بلکه شئون مختلف زندگى را در بر مىگیرد.
5. اتمام حجتبر بندگان. چنانکه مىفرماید:‹‹رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس حجة على الله بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما›› (نساء/165): پیامبرانى نوید دهنده و بیم دهنده را برانگیخت تا پس از آمدن پیامبران مردم حجت و عذرى نزد خدا نداشته باشند، و خداوند قدرتمند و حکیم است.
مسلما خدا در آفرینش انسان هدفى براى خلقت دارد که این هدف از طریق تنظیم برنامهاى کامل در همه شئون زندگى بشر صورت مىپذیرد، و این برنامه باید به گونهاى از طریق خدا به بشر برسد که حجتبر وى تمام شود و بعدا عذر نیاورد که من راه و رسم درست زندگى را نمىدانستم.
راههاى شناخت پیامبران در چهار اصل
اصل اول
فطرت بشر ایجاب مىکند که هیچ ادعایى را بدون دلیل نپذیرد، و هرکس مدعایى را بدون دلیل بپذیرد بر خلاف فطرت انسانى خویش عمل کرده است. ادعاى نبوت عظیمترین ادعایى است که بشر مىتواند داشته باشد، و طبعا براى اثبات چنین مدعاى بزرگى بایستى دلیل قاطع و استوارى ارائه کند. این دلیل مىتواند یکى از سه امر زیر باشد:
الف - پیامبر پیشین، که نبوت او با دلایل قطعى ثابتشده است، بر نبوت پیامبر بعدى تصریح کند. چنانکه حضرت مسیحعلیه السلام بر نبوت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم تصریح کرد و آمدن او را بشارت داد. (1)
ب - قراین و شواهد گوناگون بر صدق ادعاى او گواهى دهد. این دلایل را مىتوان در سیره زندگى، محتواى دعوت، شخصیتهایى که به او گرویدهاند، و نیز روش دعوت او به دست آورد. امروزه در محاکم جهان براى شناسایى حق از باطل و مجرم از بىگناه همین راه را مىپیمایند، و در صدر اسلام نیز با استفاده از همین روش به راستگویى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پى مىبردند. (2)
ج - آوردن معجزه. یعنى همراه با دعوى نبوت، کارى خارق العاده انجام دهد، و دیگران را به تحدى دعوت نماید، و آن کار خارق العاده با ادعاى او هماهنگ باشد.
دو راه نخست عمومیت ندارد، در حالیکه راه سوم همگانى بوده و در طول تاریخ نبوت، بشر براى شناخت پیامبران از این راه استفاده کرده، و پیامبران نیز براى اثبات دعوى خود از آن بهره گرفتهاند.
اصل دوم
میان معجزه و صدق دعوى نبوت، رابطهاى منطقى برقرار است. زیرا اگر آورنده معجزه در ادعاى خود راستگو باشد، طبعا مطلب ثابت مىشود; و اگر فرض کنیم در ادعاى خود دروغگوستباشد بر خداوند حکیم، که به هدایتبندگان خود علاقمند مىباشد، شایسته نیست که چنین قدرتى را در اختیار او قرار دهد. چون مردم با مشاهده این قدرت خارق العاده به او ایمان مىآورند و به سخنان او عمل مىکنند. در نتیجه هرگاه او در ادعاى خود دروغگو باشد، آنان را گمراه مىکند، و این امر با عدل و حکمت الهى منافات دارد. این مسئله یکى از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلى است که قبلا درباره آن بحثشد.
اصل سوم
انجام کار خارق العاده که همراه و هماهنگ با دعوى نبوت باشد، «معجزه» نام دارد، ولى اگر کار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند که مدعى نبوت نباشد، «کرامت» نامیده مىشود. گواه این امر که بندگان صالح خدا (از غیر پیامبران) نیز مىتوانند مبدء کارهاى خارق العاده شوند، یکى نزول مائده آسمانى براى حضرت مریم، و دیگرى انتقال تخت ملکه سبا در یک لحظه از یمن به فلسطین توسط فردى برجسته از یاران حضرت سلیمان (آصف بن برخیا) مىباشد که قرآن از هر دوى آنها خبر داده است. درباره مریم مىفرماید: ‹‹کلما دخل علیها زکریا المحراب وجدعندها رزقا...›› (آل عمران/37): هر وقت که زکریا وارد محراب او مىشد پیش او خوردنى مىیافت مىگفت اى مریم اینها براى تو از کجاست ؟! مریم مىگفت از جانب خدا.
در باره ماجراى تختبلقیس نیز مىفرماید: ‹‹و قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک›› (نمل/40):آن کس که نزد او دانشى از کتاب بود، گفت من آن را پیش از آنکه چشم بر هم زنى نزد تو مىآورم.
اصل چهارم
تفاوت معجزه با دیگر امور خارق العاده در امور زیر خلاصه مىشود:
الف - آموزش ناپذیرى: آورنده معجزه بدون سابقه هر نوع آموزش دستبه اعجاز مىزند، در حالیکه انجام یافتن امور خارق العاده دیگر، نتیجه یک رشته آموزشها و تمرینهاست. موسى بن عمرانعلیه السلام پس از سپرى کردن دوران جوانى راهى مصر شد. در نیمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گردید و خطاب آمد که اى موسى عصا را بیفکن.چون افکند ناگهان به صورت اژدها درآمد،بهگونهاى که خود موسى وحشت کرد. نیز به موسى خطاب شد که دستخود را از بغل بیرون آر، چون برآورد، نورى از آن درخشش نمود که چشم را خیره مىساخت. (3)
ولى درباره ساحران عصر سلیمان یادآور مىشود: ‹‹یعلمون الناس السحر...فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء وزوجه›› (بقره/102): شیاطین سحر را به مردم مىآموختند... و مردم نیز از آن دو ملک، مطالبى مىآموختند که به واسطه آن میان زن و شوهر جدایى مىانداختند.
ب - معارضه ناپذیرى: معجزه، از آنجا که از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مىگیرد، معارضه ناپذیر است، در حالیکه جادو و سحر و نظایر آن از قبیل کار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مىگیرد قابل معارضه و اتیان بمثل است.
ج - عدم محدودیت: معجزات پیامبران محدود به یک نوع یا دو نوع نبوده،و به قدرى مختلف و متنوع است که نمىتوان در میان آنها قدر مشترکى یافت. مثلا انداختن عصا و تبدیل شدن آن به اژدها کجا، و دست از گریبان بیرون آوردن و درخشش آن کجا؟! نیز این دو معجزه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
ساعتی تفکر بهتر از شصت سال عبادتست . (حضرت محمد «ص»)
ماهیت تفکر:
آلفرد بینه روانشناس فرانسوی که بعدها بعلت تعبیه طرق آزمایش هوش مشهور گردید از پیشروان مطالعه کنندگان تفکر می باشد. بینه دو دختر خود را برای تحقیقات به کار برد و از آنها درخواست نمود که جریان تفکرات خود را برای وی شرح دهند وی دریافت که غالباً در تفکر تصویر یا شبح فکری یا مبادی حسی موجود نمی باشد. در نتیجه این تحقیقات برخلاف نظریات سابق خود به این نتیجه رسید که تصویرات و مبادی حسی برای تفکر از جمله واجبات نبوده بلکه پایه تفکر بر اجزایی است که دیگر قابل تجزیه و تحلیل نمی باشد.
در همین اوان اوزوالد کولپه و چند نفر از شاگردانش در (ورزبرک) شروع به تحقیقات علمی درباره تفکر نمودند. کولپه برخلاف نظریات رهبر روانشناسی آلمان ویلهلم ووفت اظهار داشت که جریات تفکر کاملاً مستقل از احساسات و تصویرات می باشد.
اولین آزمایش در این باره بوسیله کارل مار به انجام گردید، وی دو وزنه را به اشخاص ارائه داد و درخواست نمود که قضاوت نمایند کدام یک سنگین تر می باشد.
گرچه بیشتر قضاوتها درست بود ولی وقتی از این اشخاص سئوال می شد که آیا در قضاوت خود هیچ درون بینی به کار برده اند جواب منفی می دادند پس ماربد به این نتیجه رسید که یک نوع تجربه ای بایستی وجود داشته باشد که این اشخاص آن را برای قضاوت خود بکار برده اند و آنرا بطور مبهم (طرز تلقی وجدانی) نامید.
چندسال بعد کارل بوهلر جریان تفکر را از طریق پیچیده تر یعنی تعبیر امثال و حکم و افسانه ها مورد تحقیق قرار داد وی نیز به این نتیجه رسید که تفکر بدون تصویرات یا اشباح ذهنی و احساسات بوقوع بپیوندد.
مقارن با این تجربیات در امریکا رابرت وودورث مطالعات خود را درباره افکار بدون تصاویر ذهنی به طبع رسانید وی بیان داشت گرچه در درون بینی تصاویر ذهنی و احساسی وجود دارد ولی اینها در مورد محتوی یا مفهوم تفکر حائز اهمیت نمی باشد. وودورث در تحقیقات خود اهمیت وقوف و درک نسبتها را در تفکر بیان نموده و این درک نسبت ها را هسته جریان تفکر دانست. مکشوفات و نظریات فوق صریحاً بوسیله ادوارد تیخیر مورد مخالفت قرار گرفت.
وی تأکید نمود که در وجدان و شعور چیزی جز عواطف و احساسات و تصویرات نمی تواند وجود داشته باشد. وی اضافه نمود که تلقی وجدانی ، درک نسبتها و ترتیب ذهنی چیزی جز تصویرات و احساسات عقلانی نبوده و انواع جدید از ارکان تفکر نمی باشد.
در طول جنگ بین المللی اول مباحثه بر سر تفکرات بدون تصویرات نقصان یافت ولی آزمایشات ادامه یافت. توماس مور از دانشگاه کاتولیکی امریکا زمان بین ظهور معنی و تصویرات را در تفکر مورد مطالعه قرار داد وی دریافت که معمولاً معانی قبل از تصویرات به ظهور می رسد و در نتیجه معانی بایستی مستقل از تصویرات باشد یکی از شاگردان کولپه به نام اوتوسلتز وجود یک اصل راهنما یا طرح عمل را در تفکر دریافت این اصل را وی طرح انتظار و پیش بینی نامید.
این اصل همانند «تلقی یا تمایل ذهنی» ما به اصل «درک نسبتها» از نقطه نظر وودورث می باشد و بالاخره مباحثه درباره «تفکرات بدون تصویر» به پایان رسید و نتیجه برعلیه وونت و تیخیر بود که معتقد بودند که تفکر عبارت است از احساسات و عواطف و تصویرات ذهنی می بــاشد محتملاً بیشترروانشناسان امروزی با قول هاری هولنک ورث معتقدند که می گوید: افکار ما برحسب اشارات تجارب قبلی جریان دارد. در کتاب روانشناسی تفکر هولینک ورث می گوید: من دربارة اشیاء و حوادثی که حضور ندارند به تفکر می پردازم مثلاً دربارة عده ای از مــردم که حاضــر نیستند خــوب – بــایستی دید این تفکر را من چگونه می دهم؟ راه آسانی برای آن اینست که اشاره و گوشزدی از هرکدام در دسترس من باشد. مثلاً – کلاه یا عکس آن اشخاص و یا ممکن است من نامهای مربوطة آنها را به کاربرم یا این که در مورد تمایلات خود را در نظر گرفته و طرقی را که هرکدام از این اشخاص به روی من تأثیر گذارده اند یا عواطف خود را نسبت به آنها در نظر بیاورم. بالاخره ، عکس ، نام ، حالت صورت، تمایلات، عواطف، تصویرات همه و همه دارای معانی می باشند هر کدام از این عوامل در ذهن زنده شود شخص یا حادثه مورد نظر را مجسم می