لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
خسرو و شیرین
خسروپرویز فرزند هرمز و نوه پسری انوشیراوان ساسانی همنشین خاصی بنام شاپور داشت که جهاندیده و بسیار باتجربه بود. روزی خسرو به او دستور میدهد که برایم از آنچه میدانی سخن بگو. شاپور از سرزمین ارمنستان گفت و از اینکه زنی در آنجا فرمانروایی می کند بنام مهین بانو که او برادرزادهای شیرین نام دارد به نهایت حسن و زیبایی. خسرو از این توصیف باشکوه آشفته شد. او با شنیدن وصف شیرین دل در گرو عشق او میگذارد و از شاپور میخواهد به هر نحوی شده شیرین را به نزد او آورد. شاپور قول میدهد که شیرین را بیابد و رو به ارمنستان میکند.
شاپور در میان راه به دیری فرود میآید در آنجا از صاحبان دیر نشانی شیرین را میگیرد تصویر خسرو را بی کم و کاست بر کاغذی نقش میکند و در باغ قصر بر شاخة درختی میچسباند. شیرین عکس را میبیند و شیفتة جمال آن میشود شاپور تا سه مرتبه این کار را تکرار میکند تا اینکه شیرین دستور میدهد که در کمین بنشینند و عامل این کار را بیابند.
هنگامیکه شاپور خود را به او نشان میدهد، شیرین راز شیفتگی (دلدلدگی) خود را با او در میان مینهد و شاپور شروع به توصیف خسرو میکند و حسن و جمال او را برایش میگوید. شرین از مهین بانو میخواهد که فردا با اسب خود «شبدیز» به نخجیرگاه برود. مهین بانو رضایت میدهد و فردای آن روز شیرین به نخجیر میرود شیرین از از میان آنان میگریزد و رو سوی قصر خسرو میکند. از طرفی بدخواهان خسرو بنام او که هنوز با پادشاهی نرسیده بود سکه میزنند و به شهرها می فرستند و با این کار هرمز را نسبت به خسرو بدگمان میکنند.
هرمز به فکر زندان درافکندن خسرو میافتد که بزرگی خسرو را نیت پدر آگاه میکند و مصلحت میبیند که مدتی از کشور دور باشد و خسرو به سوی ارمنستان میرود.
شیرین به قصر خسرو میرسد و خسرو را در آنجا نمییابد زیبارویان قصر خسرو که از زیبایی شیرین به رشک میآینمد از بنایی میخواهد که قصری دورافتاده و دلگیر در محلی بد آب و هوا بسازد و شیرین با چند کنیز به قصر جدید که مانند زندان بود میرود و چشم به راه خسرو مینشیند. در همین زمان هرمز چشم از جهان فرو میبندد و خسرو بر تخت مینشیند و هنگامیکه از نگهبانان قصر سراغ شیرین را می گیرد می گویند شاپور او را با خود به ارمنستان برده است. پس از آن در پی گریختن خسرو از بهرام چوبین که سودای تاج و تخت در سر داشت خسرو دوباره به سوی ارمنستان می رود و در نخجیرگاه شیرین را بازمییابد و یکدیگر را میشناسند. به افتخار او مهین بانو جشنی ترتیب میدهد در آن جشن خسرو از شیرین کام میطلبد و شیرین اجابت نمیکند و خسرو به حالت قهر رو به سوی سرزمین روم میکند. در آنجا قیصر دختر خود مریم را به وی میدهد و خسرو آنجا میماند پس از آن شیرین در فراق او زاری می کند تا وفات مهین بانو که بر تخت مینشیند در این زمان از قصه خسرو با مریم آگاه می شود و اینکه مریم خسرو را سوگند داده که با هیچ کس دیگر پیوند نکند. پس چون نوشته شاپور قاصد میان این دو گشت و از طرف خسرو برای شیرین بنهان از مریم پیغام میبرد تا اینکه قصه فرهاد پیش میآید.
اما قصه فرهاد و شیرین آنگاه آغاز میشود که شیرین از دور بودن گله گوسفندان و نبود شیر شکوه میکند. شاپور به او میگوید کسی را میشناسم فرهاد نام که میتواند تو را از این نگرانی نجات دهد. شاپور او را مییابد و به نزد شیرین میآورد شیرین از پشت پرده با او سخن گفتن آغاز میکند که گله از ما دور است میتوانی جویی بسازی تا چوپانان آنجا شیر بدوشند و پرستاران من اینجا آن را بنوشند فرهاد با شنیدن آهنگ صدای شیرین دل به عشق او میدهد و نه از سر فرمانبرداری که از سر مهر به کندن جویی مشغول میشود. پس از آن برای خسرو خبر میآورند که عشق فرهاد به جایی رسیده که ممکن است برای شاه مشکل پیش آورد پس خسرو از آنها مدد میخواهد و آنها او را بدین روش راهنمایی میکنند که قاصدی بفرست تا به فرهاد بگوید شیرین مرده است تا اینکه فرهاد دست از کار بشوید و برود.
فرهاد با شنیدن این سخن در حال جان میدهد. شرین به ازدواج خسرو درمیاید و چندی میگذرد تا اینکه خسرو از دنیا میرود و به جای او پسرش شیرویه که از مریم زاده شده است بر تخت می نشیند هنگامیکه خسرو را بر دخمه میبرند شیرین از موبد میخواهد که او را با خسرو تنها بگذارد بر سر بالین خسرو، شیرین دشنه ای بر تن خود زده و جان میدهد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 164 صفحه
قسمتی از متن .doc :
ناصر خسرو
حکیم ناصر خسرو از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر ایران است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهی یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده است. ناصرخسرو بهمراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته است. وی از آیات قرآن در آثار خویش برای اثبات عقاید خویش استفاده کرده است.
زندگینامه
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در سال ۳۹۴ در روستای قبادیان در بلخ (در استان بلخ در شمال افغانستان امروز) در خانوادهی ثروتمندی چشم به جهان گشود.
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
(اغبر= غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)
در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عده ی زیادی از مردم را گرفت.
ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از با شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
همان ناصرم من که خالی نبود ز من مجلس میر و صدر وزیر
نخواندی به نامم کس از بس شرف ادیبم لقب بود و فاضل دبیر
به تحریر اشعار من فخر کرد همی کاغذ از دست من بر حریر
وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاری های دوران جوانی روی آورد.
در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را میگوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد وسه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.
ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و بهخصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عدهای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهی ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.
پانزده سال بر آمد که به یمگانم چون و از بهر چه زیرا که به زندانم
و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
ناصر خسروقبادیانی
حیات
ابو معین ناصربن خسروقبادیانی بلخی مروزی از شاعران و نویسندگان بزرگ و سخن گستر سده پنجم هجری است . درباره او هر چند پژوهش های نسبتاً تازه هم شده ، ولی هنوز تحقیقات علامه سید حسن تقی زاده تازگی خود را از دست نداده است . کنیه او ابومعین و لقب و تخلص او ((حجت)) است . در ماه ذوالقعده 394 هجری قمری مطابق با تیرماه 382 هجری شمسی در قادیان از نواحی باخ چشم به جهان گشوده و پس از سال 460 و به روایت درست تر در سال 481 هجری قمری در یمگان از اعمال بدخشان وفات یافته است .
از آغاز زندگانی او اینقدر می دانیم که از ابتدای جوانی در تحصیل علوم و فنون و آلسنه و ادیبات رنج فراوان برده است . از آن جمله قرآن مجید را بسیار خوانده و حفظ کرده است :
خواندن قرآن و زهد و علم و عمل مونس جان اند هر چهار مرا
یا اینکه می گوید :
مقرم به مرگ و به حشر و حساب کتابت زبر زبر دارم اندر ضمیر
گذشته از این ، تقریباً در همه دانش های عقلی و نقلی متداول عصر ، و مخصوصاً در علوم یونانی همچون ریاضی – از قبیل مجلسی بطلمیوس و هندسه اقلیدس – و طب بقراط و جالینوس ، و نجوم ، و فلسفه ( حکمت فلسفی ) ، و کلام ( حکمت دینی)تبحر یافته است . از مطالعه آثارش بر می آید که از ملل و نحل و ادیان و مذاهب نیز اطلاعات نسبتاً وسیعی کسب کرده بوده است .
اشعار عربی و حتی دیوان عربی هم داشته است . اما از دیوان تازی او چیزی به دست ما نرسیده است و نیز شبه نیست که پیش از سفر مصر شعر می سروده است ، اما غالب و بلکه همه اشعار او که در دست است ظاهراً پس از این سفر انشاء شده است . خود وی در آغاز سفرنامه و هم در دیوان خود به شعر گفتن پیش از سفر اشاره می کند ، و در بازگشت از سفر و وصول به بلخ هم چند بیت گفته که در سفرنامه درج است و در دیوان او نیست .
این حکیم حقیقت جوی که ذهن وقاد و خاطر تیز او به اصول عقلی و نقلی زمان خود که اذهان متوسط را تسکین می داد قناعت نمی کرده ، به واسطه خوابی که در ماه جمادی الاخره 437 در جوزجانان دید از شراب خوردن توبه کرد ، و به قصد وصول به حقیقت به سفر قبله عازم شد ، و در این راه با بردار کوچکتر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانه حجاز شد . این مسافرت که 7 سال طول کشیده و با بازگشت به بلخ در جمادی الاخره سال 444 هجری قمری و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجلیل خاتمه یافته ، مبدا یک دوره جدید از زندگانی اوست . در این سفر ، چهار بار حج کرده ، و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیرالعرب ، مصر – که قریب سه سال آنجا بود ، و قیروان (درتونس) و نوبه و سودان را سیاحت کرده و پس از آنکه اغلب ایام خود را در پایتخت خلفای فاطمی یعنی مصر سپری کرده و در آنجا داخل مذهب اسماعیلیه و طریقه فاطمیان شده ، به قصد ترویج آن مذهب و نشر دعوت فاطمی در خراسان به وطن خویش بازگشته است . ناصر در این سه سال ، درجات سیر باطنیان را طی کرده و از مراتب ((مستجیب)) و ((مأذون)) و ((داعی)) بالاتر رفته به مقام ((حجتی)) رسیده ، و یکی از ((حجت)) های دوازدگانه فاطمیان در دوازده جزیر نشر دعوت شده . و از طرف امام فاطمی آن زمان یعنی ابوتمیم معد بن علی المستنصر با ا... ، تعیین شده ، و به ماموریت ، یعنی دعوت مردم به طریقه اسماعیلیان و بیعت فاطمیان در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان و به قول خودش ((شبانی رمه متابعان دین حق )) به ایران بازگشت . و به این فقرات در اشعار خود اشارات بیشمار دارد ، و برخی از آنها را در همین متن مطالعه خواهید کرد .
در وقت بازگشت از مصر و حجاز به وطن خود بلخ ، پنجاه سال قمری از عمر او گذشته بود . فرار او از بلخ به هر حال پیش از سال 453 هجری قمری که تاریخ تالیف زادالمسافرین است واقع شده است ، چه در آن کتاب از بیرون رانده شدن خود از بلخ سخن می گوید . و چون هم غالب قصاید و اشعار او که در دست است ، و هم اغلب مصنفات او ، بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از کار او در بلخ پس از بازگشت از سفر مصر ، اطلاعی نداریم . اما شکی نیست که در آنجا شوق و همت خود را صرف ترویج مذهب اسماعیلیان کرده است . ناصر به سبب شهرت یافتن در شاعری و حکمت و قدرت بسیاری که در فن مناظره کتبی و شفاهی داشته ، و نیز به سبب خصومت عالمان و غوغای جاهلان دشمنان زیادی پیدا کرد و خصوصاً دعوت صریح او به سمت خلیفه فاطمی – که همیشه در اشعار و آثار او خود ، او را ((میانجی)) ، ((امام)) و ((خداوند زمان)) و ((امیرالمومنین)) و خود را ((بنده)) و ((مامور)) و ((امین)) و ((مختار)) و ((سفیر)) او می خواند ، و مکرر در دیوان خود نام او را می برد – موجب تحریک غضب علمای خراسان و مخصوصاً بلخ ، و شورش عامه ، و خشم سلطان یا امیر سلجوقی ، و شاید تکفیر خلیفه بغداد شده ، و تهمت ((بد دینی)) و ((قرمطی)) و ((ملحد)) و ((رافضی)) بودن را برای او به ارمغان آورده و او مجبور به فرار گشته است ، و چندی در نهان می زیسته است و از همین جاست که در وجه دین می گوید (( حجت ها از انظار پوشیده باشند)) . وی پس از مدتی بر اثر فشار بیشتر مجبور به ترک بلخ شده ، و لهذا به مازندران پناه برده ، و شاید به مناسبت اینکه امرای گرگان و اسپهدان طبرستان شیعی مذهب بوده اند به حمایت بزرگان آن سامان روی آورده است .
معلوم نیست که ناصر چه مدتی در طبرستان بوده ، و قبل از آن و بعد از آن ، تا رسیدن به بدخشان کجاها بوده است . ولی به هر حال ، ممکن است میل به نزدیکی به خراسان او را به قصبه یا قلعه یمگان در اقصای خاک بدخشان کشیده ، و از قرار معلوم ، تا آخر عمر در این قصبه اقامت داشته و به اداره کار دعوت فاطمی در خراسان مستقر بوده است . اخراج ناصر از زادگاه خود و سخت گیری و تهدید و نفرین و طعن و هرگونه آزاری که به او وارد می آمده ، او را سخت متاثر ساخته ، و از این ستم ها و مظلومیت و بیچارگی و آوارگی و محبوسی خود در تنگنای دره یمگان اغلب می نالد ، و از جفای روزگار و بد حالی و سختی زندگانی و تنهایی و بی خانمانی خود در آن زندان و مخصوصاً از غربت شکایت دلسوز جانگذاز سر می دهد ، ولی در این حال به جبر و بی اختیاری نمی گراید و همه جا می گوید : این مصائب و سختی ها اختیاری است و در راه دین و عقیده خود آن همه را بر می تابد و اگر پای بندی به عقیده و اندیشه خود نمی داشت از تحصیل عز و جاه عاجز نبود ، و اگر اکنون نیز از راه و عقیده و شیوه خود برگردد و آن را فرو گذارد همه گونه جاه و جلال صوری نزد امیران و خلفا و سلاطین تواند یافت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
ناصر خسروقبادیانی
حیات
ابو معین ناصربن خسروقبادیانی بلخی مروزی از شاعران و نویسندگان بزرگ و سخن گستر سده پنجم هجری است . درباره او هر چند پژوهش های نسبتاً تازه هم شده ، ولی هنوز تحقیقات علامه سید حسن تقی زاده تازگی خود را از دست نداده است . کنیه او ابومعین و لقب و تخلص او ((حجت)) است . در ماه ذوالقعده 394 هجری قمری مطابق با تیرماه 382 هجری شمسی در قادیان از نواحی باخ چشم به جهان گشوده و پس از سال 460 و به روایت درست تر در سال 481 هجری قمری در یمگان از اعمال بدخشان وفات یافته است .
از آغاز زندگانی او اینقدر می دانیم که از ابتدای جوانی در تحصیل علوم و فنون و آلسنه و ادیبات رنج فراوان برده است . از آن جمله قرآن مجید را بسیار خوانده و حفظ کرده است :
خواندن قرآن و زهد و علم و عمل مونس جان اند هر چهار مرا
یا اینکه می گوید :
مقرم به مرگ و به حشر و حساب کتابت زبر زبر دارم اندر ضمیر
گذشته از این ، تقریباً در همه دانش های عقلی و نقلی متداول عصر ، و مخصوصاً در علوم یونانی همچون ریاضی – از قبیل مجلسی بطلمیوس و هندسه اقلیدس – و طب بقراط و جالینوس ، و نجوم ، و فلسفه ( حکمت فلسفی ) ، و کلام ( حکمت دینی)تبحر یافته است . از مطالعه آثارش بر می آید که از ملل و نحل و ادیان و مذاهب نیز اطلاعات نسبتاً وسیعی کسب کرده بوده است .
اشعار عربی و حتی دیوان عربی هم داشته است . اما از دیوان تازی او چیزی به دست ما نرسیده است و نیز شبه نیست که پیش از سفر مصر شعر می سروده است ، اما غالب و بلکه همه اشعار او که در دست است ظاهراً پس از این سفر انشاء شده است . خود وی در آغاز سفرنامه و هم در دیوان خود به شعر گفتن پیش از سفر اشاره می کند ، و در بازگشت از سفر و وصول به بلخ هم چند بیت گفته که در سفرنامه درج است و در دیوان او نیست .
این حکیم حقیقت جوی که ذهن وقاد و خاطر تیز او به اصول عقلی و نقلی زمان خود که اذهان متوسط را تسکین می داد قناعت نمی کرده ، به واسطه خوابی که در ماه جمادی الاخره 437 در جوزجانان دید از شراب خوردن توبه کرد ، و به قصد وصول به حقیقت به سفر قبله عازم شد ، و در این راه با بردار کوچکتر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانه حجاز شد . این مسافرت که 7 سال طول کشیده و با بازگشت به بلخ در جمادی الاخره سال 444 هجری قمری و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجلیل خاتمه یافته ، مبدا یک دوره جدید از زندگانی اوست . در این سفر ، چهار بار حج کرده ، و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیرالعرب ، مصر – که قریب سه سال آنجا بود ، و قیروان (درتونس) و نوبه و سودان را سیاحت کرده و پس از آنکه اغلب ایام خود را در پایتخت خلفای فاطمی یعنی مصر سپری کرده و در آنجا داخل مذهب اسماعیلیه و طریقه فاطمیان شده ، به قصد ترویج آن مذهب و نشر دعوت فاطمی در خراسان به وطن خویش بازگشته است . ناصر در این سه سال ، درجات سیر باطنیان را طی کرده و از مراتب ((مستجیب)) و ((مأذون)) و ((داعی)) بالاتر رفته به مقام ((حجتی)) رسیده ، و یکی از ((حجت)) های دوازدگانه فاطمیان در دوازده جزیر نشر دعوت شده . و از طرف امام فاطمی آن زمان یعنی ابوتمیم معد بن علی المستنصر با ا... ، تعیین شده ، و به ماموریت ، یعنی دعوت مردم به طریقه اسماعیلیان و بیعت فاطمیان در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان و به قول خودش ((شبانی رمه متابعان دین حق )) به ایران بازگشت . و به این فقرات در اشعار خود اشارات بیشمار دارد ، و برخی از آنها را در همین متن مطالعه خواهید کرد .
در وقت بازگشت از مصر و حجاز به وطن خود بلخ ، پنجاه سال قمری از عمر او گذشته بود . فرار او از بلخ به هر حال پیش از سال 453 هجری قمری که تاریخ تالیف زادالمسافرین است واقع شده است ، چه در آن کتاب از بیرون رانده شدن خود از بلخ سخن می گوید . و چون هم غالب قصاید و اشعار او که در دست است ، و هم اغلب مصنفات او ، بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از کار او در بلخ پس از بازگشت از سفر مصر ، اطلاعی نداریم . اما شکی نیست که در آنجا شوق و همت خود را صرف ترویج مذهب اسماعیلیان کرده است . ناصر به سبب شهرت یافتن در شاعری و حکمت و قدرت بسیاری که در فن مناظره کتبی و شفاهی داشته ، و نیز به سبب خصومت عالمان و غوغای جاهلان دشمنان زیادی پیدا کرد و خصوصاً دعوت صریح او به سمت خلیفه فاطمی – که همیشه در اشعار و آثار او خود ، او را ((میانجی)) ، ((امام)) و ((خداوند زمان)) و ((امیرالمومنین)) و خود را ((بنده)) و ((مامور)) و ((امین)) و ((مختار)) و ((سفیر)) او می خواند ، و مکرر در دیوان خود نام او را می برد – موجب تحریک غضب علمای خراسان و مخصوصاً بلخ ، و شورش عامه ، و خشم سلطان یا امیر سلجوقی ، و شاید تکفیر خلیفه بغداد شده ، و تهمت ((بد دینی)) و ((قرمطی)) و ((ملحد)) و ((رافضی)) بودن را برای او به ارمغان آورده و او مجبور به فرار گشته است ، و چندی در نهان می زیسته است و از همین جاست که در وجه دین می گوید (( حجت ها از انظار پوشیده باشند)) . وی پس از مدتی بر اثر فشار بیشتر مجبور به ترک بلخ شده ، و لهذا به مازندران پناه برده ، و شاید به مناسبت اینکه امرای گرگان و اسپهدان طبرستان شیعی مذهب بوده اند به حمایت بزرگان آن سامان روی آورده است .
معلوم نیست که ناصر چه مدتی در طبرستان بوده ، و قبل از آن و بعد از آن ، تا رسیدن به بدخشان کجاها بوده است . ولی به هر حال ، ممکن است میل به نزدیکی به خراسان او را به قصبه یا قلعه یمگان در اقصای خاک بدخشان کشیده ، و از قرار معلوم ، تا آخر عمر در این قصبه اقامت داشته و به اداره کار دعوت فاطمی در خراسان مستقر بوده است . اخراج ناصر از زادگاه خود و سخت گیری و تهدید و نفرین و طعن و هرگونه آزاری که به او وارد می آمده ، او را سخت متاثر ساخته ، و از این ستم ها و مظلومیت و بیچارگی و آوارگی و محبوسی خود در تنگنای دره یمگان اغلب می نالد ، و از جفای روزگار و بد حالی و سختی زندگانی و تنهایی و بی خانمانی خود در آن زندان و مخصوصاً از غربت شکایت دلسوز جانگذاز سر می دهد ، ولی در این حال به جبر و بی اختیاری نمی گراید و همه جا می گوید : این مصائب و سختی ها اختیاری است و در راه دین و عقیده خود آن همه را بر می تابد و اگر پای بندی به عقیده و اندیشه خود نمی داشت از تحصیل عز و جاه عاجز نبود ، و اگر اکنون نیز از راه و عقیده و شیوه خود برگردد و آن را فرو گذارد همه گونه جاه و جلال صوری نزد امیران و خلفا و سلاطین تواند یافت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
ناصر خسروقبادیانی
حیات
ابو معین ناصربن خسروقبادیانی بلخی مروزی از شاعران و نویسندگان بزرگ و سخن گستر سده پنجم هجری است . درباره او هر چند پژوهش های نسبتاً تازه هم شده ، ولی هنوز تحقیقات علامه سید حسن تقی زاده تازگی خود را از دست نداده است . کنیه او ابومعین و لقب و تخلص او ((حجت)) است . در ماه ذوالقعده 394 هجری قمری مطابق با تیرماه 382 هجری شمسی در قادیان از نواحی باخ چشم به جهان گشوده و پس از سال 460 و به روایت درست تر در سال 481 هجری قمری در یمگان از اعمال بدخشان وفات یافته است .
از آغاز زندگانی او اینقدر می دانیم که از ابتدای جوانی در تحصیل علوم و فنون و آلسنه و ادیبات رنج فراوان برده است . از آن جمله قرآن مجید را بسیار خوانده و حفظ کرده است :
خواندن قرآن و زهد و علم و عمل مونس جان اند هر چهار مرا
یا اینکه می گوید :
مقرم به مرگ و به حشر و حساب کتابت زبر زبر دارم اندر ضمیر
گذشته از این ، تقریباً در همه دانش های عقلی و نقلی متداول عصر ، و مخصوصاً در علوم یونانی همچون ریاضی – از قبیل مجلسی بطلمیوس و هندسه اقلیدس – و طب بقراط و جالینوس ، و نجوم ، و فلسفه ( حکمت فلسفی ) ، و کلام ( حکمت دینی)تبحر یافته است . از مطالعه آثارش بر می آید که از ملل و نحل و ادیان و مذاهب نیز اطلاعات نسبتاً وسیعی کسب کرده بوده است .
اشعار عربی و حتی دیوان عربی هم داشته است . اما از دیوان تازی او چیزی به دست ما نرسیده است و نیز شبه نیست که پیش از سفر مصر شعر می سروده است ، اما غالب و بلکه همه اشعار او که در دست است ظاهراً پس از این سفر انشاء شده است . خود وی در آغاز سفرنامه و هم در دیوان خود به شعر گفتن پیش از سفر اشاره می کند ، و در بازگشت از سفر و وصول به بلخ هم چند بیت گفته که در سفرنامه درج است و در دیوان او نیست .
این حکیم حقیقت جوی که ذهن وقاد و خاطر تیز او به اصول عقلی و نقلی زمان خود که اذهان متوسط را تسکین می داد قناعت نمی کرده ، به واسطه خوابی که در ماه جمادی الاخره 437 در جوزجانان دید از شراب خوردن توبه کرد ، و به قصد وصول به حقیقت به سفر قبله عازم شد ، و در این راه با بردار کوچکتر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانه حجاز شد . این مسافرت که 7 سال طول کشیده و با بازگشت به بلخ در جمادی الاخره سال 444 هجری قمری و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجلیل خاتمه یافته ، مبدا یک دوره جدید از زندگانی اوست . در این سفر ، چهار بار حج کرده ، و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیرالعرب ، مصر – که قریب سه سال آنجا بود ، و قیروان (درتونس) و نوبه و سودان را سیاحت کرده و پس از آنکه اغلب ایام خود را در پایتخت خلفای فاطمی یعنی مصر سپری کرده و در آنجا داخل مذهب اسماعیلیه و طریقه فاطمیان شده ، به قصد ترویج آن مذهب و نشر دعوت فاطمی در خراسان به وطن خویش بازگشته است . ناصر در این سه سال ، درجات سیر باطنیان را طی کرده و از مراتب ((مستجیب)) و ((مأذون)) و ((داعی)) بالاتر رفته به مقام ((حجتی)) رسیده ، و یکی از ((حجت)) های دوازدگانه فاطمیان در دوازده جزیر نشر دعوت شده . و از طرف امام فاطمی آن زمان یعنی ابوتمیم معد بن علی المستنصر با ا... ، تعیین شده ، و به ماموریت ، یعنی دعوت مردم به طریقه اسماعیلیان و بیعت فاطمیان در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان و به قول خودش ((شبانی رمه متابعان دین حق )) به ایران بازگشت . و به این فقرات در اشعار خود اشارات بیشمار دارد ، و برخی از آنها را در همین متن مطالعه خواهید کرد .
در وقت بازگشت از مصر و حجاز به وطن خود بلخ ، پنجاه سال قمری از عمر او گذشته بود . فرار او از بلخ به هر حال پیش از سال 453 هجری قمری که تاریخ تالیف زادالمسافرین است واقع شده است ، چه در آن کتاب از بیرون رانده شدن خود از بلخ سخن می گوید . و چون هم غالب قصاید و اشعار او که در دست است ، و هم اغلب مصنفات او ، بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از کار او در بلخ پس از بازگشت از سفر مصر ، اطلاعی نداریم . اما شکی نیست که در آنجا شوق و همت خود را صرف ترویج مذهب اسماعیلیان کرده است . ناصر به سبب شهرت یافتن در شاعری و حکمت و قدرت بسیاری که در فن مناظره کتبی و شفاهی داشته ، و نیز به سبب خصومت عالمان و غوغای جاهلان دشمنان زیادی پیدا کرد و خصوصاً دعوت صریح او به سمت خلیفه فاطمی – که همیشه در اشعار و آثار او خود ، او را ((میانجی)) ، ((امام)) و ((خداوند زمان)) و ((امیرالمومنین)) و خود را ((بنده)) و ((مامور)) و ((امین)) و ((مختار)) و ((سفیر)) او می خواند ، و مکرر در دیوان خود نام او را می برد – موجب تحریک غضب علمای خراسان و مخصوصاً بلخ ، و شورش عامه ، و خشم سلطان یا امیر سلجوقی ، و شاید تکفیر خلیفه بغداد شده ، و تهمت ((بد دینی)) و ((قرمطی)) و ((ملحد)) و ((رافضی)) بودن را برای او به ارمغان آورده و او مجبور به فرار گشته است ، و چندی در نهان می زیسته است و از همین جاست که در وجه دین می گوید (( حجت ها از انظار پوشیده باشند)) . وی پس از مدتی بر اثر فشار بیشتر مجبور به ترک بلخ شده ، و لهذا به مازندران پناه برده ، و شاید به مناسبت اینکه امرای گرگان و اسپهدان طبرستان شیعی مذهب بوده اند به حمایت بزرگان آن سامان روی آورده است .
معلوم نیست که ناصر چه مدتی در طبرستان بوده ، و قبل از آن و بعد از آن ، تا رسیدن به بدخشان کجاها بوده است . ولی به هر حال ، ممکن است میل به نزدیکی به خراسان او را به قصبه یا قلعه یمگان در اقصای خاک بدخشان کشیده ، و از قرار معلوم ، تا آخر عمر در این قصبه اقامت داشته و به اداره کار دعوت فاطمی در خراسان مستقر بوده است . اخراج ناصر از زادگاه خود و سخت گیری و تهدید و نفرین و طعن و هرگونه آزاری که به او وارد می آمده ، او را سخت متاثر ساخته ، و از این ستم ها و مظلومیت و بیچارگی و آوارگی و محبوسی خود در تنگنای دره یمگان اغلب می نالد ، و از جفای روزگار و بد حالی و سختی زندگانی و تنهایی و بی خانمانی خود در آن زندان و مخصوصاً از غربت شکایت دلسوز جانگذاز سر می دهد ، ولی در این حال به جبر و بی اختیاری نمی گراید و همه جا می گوید : این مصائب و سختی ها اختیاری است و در راه دین و عقیده خود آن همه را بر می تابد و اگر پای بندی به عقیده و اندیشه خود نمی داشت از تحصیل عز و جاه عاجز نبود ، و اگر اکنون نیز از راه و عقیده و شیوه خود برگردد و آن را فرو گذارد همه گونه جاه و جلال صوری نزد امیران و خلفا و سلاطین تواند یافت .